loading...
بانک علوم
علی اکبر خدادادیان بازدید : 125 سه شنبه 27 اسفند 1392 نظرات (0)

شبی پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود رفت و یک برگ کاغذ را به او داد،مادرش دست هایش را با حوصله تمیز کرد و نوشته هارا با صدای بلند خواند،پسرش با خط بچه گانه نوشته بود:

کوتاه کردن چمن باغچه          5دلار

مرتب کردن اتاق خوابم           1دلار

مراقبت از برادر کوچکم           3دلار 

بیرون بردن سطل زباله         2دلار

نمره ی ریاضی خوبی که امروز گرفتم          7دلار

جمع بدهی شما به من:17دلار

مادر لحظه ای به چشمان منتظر پشر نگاه کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت 

بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی          هیچ 

بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم        هیچ

بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ شوی        هیچ

بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازیهایت                              هیچ

و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق من به تو هیچ است . وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد ، گفت : ((مامان دوستت دارم )) آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت قبلا پرداخت شده است!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 336
  • بازدید کلی : 11,288